امیرحسین خالقی
۱. با روزنامه ها و جراید مصاحبه و از وضع بد فعلی و بخور بخورها ناله کنید. پیشنهاد می شود در این مرحله حسابی گرد و خاک کنید، یادتان باشد رقیب زیاد دارید. حضور در تلویزیون هرچند ساده نیست به شما کمک زیادی خواهد کرد.
۲. یک صفحه اینستاگرام درست کنید و هر روز عکس های فقرا و ندارها را در آن به اشتراک بگذارید. برای عکس ها از عنوان هایی مانند "چرا؟" و "بی عدالتی تا کی؟" زیاد استفاده کنید.
۳. از واژه های "عدالت اجتماعی
سه روز هست که اومدم توی اتاق جدید، اتاقی که برای یک ماه و نیم مهمونش هستم. روز اول که به مرتب کردن وسایل و بشور و بساب بعد از سفر گذشت، روز دوم رو هم از صبح تا شب بیرون بودم، اما امروز از خواب بیدار شدم، صبحونهی مفصل خوردم و به خودم که اومدم دیدم از اون حالت مهمونطور خارج شدم و دارم میز رو دستمال میکشم و وسایل روش رو مرتب میکنم، این یعنی الان منم متعلق به اینجام. حس تعلق حس عجیبیه. در عین حال که شیرینه، ترسناک هم هست. تا وقتی یه جایی مهمونی؛ م
میترسم. از قوی بودن میترسم. از اینکه بدونم تهِ این ماجرا چیه میترسم. میگن «حرفای خوب بزن یارو. الکی خودتو درگیر تیرگی و سیاهی نکن.» ولی نمیگنجه. این حرفا توو زبونم نمیگنجه. من خیلی وقته از یادم رفته چجوری باید حرفِ خوب زد. هرچند از حرفِ خوب زدن هم میترسم. میترسم فکر کنن حالم خوبه و کمکم نکنن. من به کمکشون نیاز دارم آخه. به کمکِ همهشون. من یه وابستهی کارنابلدِ الکی خوش بودم که نمیتونستم بگم بهشون نیاز دارم. اونام هیچوقت نبودن.
چندی قبل در صف صندوق دندانپزشکی یکی از بیمارستان های قم که متعلق به سپاه است ایستاده بودم. نوبت جوانکی شد. صندوقدار گفت یک میلیون و دویست هزار تومان!برق از سه فاز جوانک پرید. گفت یک میلیون و دویست؟! چه خبره؟! صندوقدار گفت خب بیمه تکمیلی نداری همینه دیگه! جوانک خیلی هم نه، کمی عصبانی شد و گفت آخه این چه مملکتیه که بیمه اش هم برای پولدارهاست و ما بدبختها چون پول نداریم باید هی بدبخت تر بشیم، اتفاقا بیمه باید برای ندارها باشه!
پاسداران عزیز هم حضو
توی ایستگاه اتوبوس در تاریکی و سرما و همهه ی بی مورد ِ باد ایستاده بودم . برای چند لحظه دست به سر کردن غصه ای که این روزها به جانم افتاده، زیر لب تصنیف غریبانه ای را می خواندم ، یکهو صدای زنی میانسال با قد و بالای میانه که چادر خیلی براق سرش بود و رویش را هم محکم گرفته بود تصنیف خوانی ام را قطع کرد : ببخشید خانم ! خانم با شمام ! من : جانم حاج خانم ؟ او : اینجا اتوبوس صارمی هست ؟ من : بله ، او : خیلی سرماست ، دو بار از وَن های اول کوثر پیاده شدم توی این
به نظرم میآید به عقیدهٔ قلبی اغلب ما، خدای سرزمینهای سبز اروپا با خدای خاکهای لمیزرع بیابانهای آسیا و آفریقا فرق میکند. خدایی که رنگ پوست روشن و چشمهای آبی و سبز را آفریده با خدایی که رنگ تیرهٔ پوست و چشم را ساخته، متفاوت است.
یک خدا داریم که خوشگل و آسانگیر و باکلاس و تحصیلکرده است، خط اتوی شلوار و برق واکس کفشهایش، چشم را خیره میکند و بوی عطرش وقتی کنارت نشسته هوش از سرت میبرد.
یک خدای دیگر هم هست ژولیده و گرسنه و نازیبا.
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
چند نکته:
1- ورود دوشکا و نفربر به شهرک طالقانی ماهشهر یعنی اینکه آن مسئولی که چنین دستوری داده این شهرک رو با ادلب سوریه اشتباه گرفته!!! و مردم به تنگ آمده از فقر و نداری و از همه مهمتر تبعیض نژ
راستی دروغین
سادگی، صفا، وفا، صمیمیت، اعتماد، یکرنگی و ... اینها صفاتی است که به جماعت روستائی نسبت داده شده است که طبعاً از جانب شهریان بوده است که دال بر غایت حماقت شهریان است. انسانیت، ادب، پیشرفت، خوشبختی، علم، فهم و زیبائی، اینها هم صفاتی است که به جماعت شهرنشینان نسبت داده شده است که طبعاً از جانب روستائیان بوده است که دال بر غایت حماقت روستائیان است. مشابه چنین نسبت هائی را غربیان به شرق و شرقیان هم به غرب نسبت می دهند که آنهم جز برداش
توییتر جای عجیبیست. درواقع خودِ این شبکهی اجتماعی که ایرادی ندارد، بلکه ایراد از ما آدمهاست! رفتارهایمان در آن عجیب است. هر چندوقتیکبار بحث میرسد به نابلد بودن ایرانیها در سکس. بله من هم میدانم که آموزش نبوده. بله من هم میدانم که آگاهیرسانی نشده. بله، من هم میدانم که حرف زدن دربارهی آن تابو بوده. بله من هم میدانم که همیشه از آن با صفتهای منفی؛ کارای بد، فساد، زنا و غیره یاد کردهایم. ولی کسی که گوشی هوشمند، اینترنت و فیل
درباره این سایت